Archive for the موسیقی Category

سه هزار و هفتصد و چهل شش نفر

Posted in موسیقی on آوریل 3, 2012 by زانا

به هم آوایی گروه کری به بزرگی کره ی زمین گوش کنید، باشد تا یکدیگر را دوست داشته باشید

I ♥ A Capella, I ♥ The King’s Singers, I ♥ Green Sleeves

Posted in موسیقی on ژانویه 29, 2012 by زانا

  سخنی برای گفتن نیست

مو بر تن سیخ کننده ترین

Posted in موسیقی on دسامبر 8, 2011 by زانا

من و دوست عزیزی به صراحت فکر می کردیم که پیش از دوران باخ موسیقی زیبا به آن معنا وجود نداشته. هفته ی پیش متوجه شدم که در جهلی مرکب به سر می بردیم. یوتیوب گردی های شبانه ی من در جستجوی موسیقی کرال و گوش دادن به اجراهای گروه فوق العاده ی The sixteen، پایانی بود مو بر تن سیخ کننده بر جهل مرکب من درباره ی موسیقی پیش از باخ: دعای «خداوندا مرا عفو کن» که توسط آلگری آهنگساز ایتالیایی دوره ی رنسانس نوشته شده. در زمان خود، این دعای زیبا تنها به طور خصوصی در چند جای محدود در حضور شاهان و اسقف ها از جمله هنگام نیایش صبحگاهی در کلیسای سیستین (همانی که سقفش را میکل آنژ نقاشی کرده و طرح معروف انگشت خدا و آدم در آن قرار دارد) اجرا می شده و اجرای آن برای عموم ممنوع بوده (هنر طبقاتی!). در سخن است که موتزارت جوان چهارده ساله نخستین بار که این قطعه را می شنود، آن را از بر می کند و می نویسد و تنها یک بار دیگر برای غلط گیری به آن گوش می دهد. سپس در سفرهایش آن را به کسانی می سپارد که در نهایت چاپش می کنند و به این ترتیب ممنوعیت قطعه لغو می شود. پاپ موتزارت را احضار می کند. ولی به جای سرزنش، نبوغ موسیقیایی او را مدح می کند. آوای کوتاهی که توسط تکخوان سوپرانو در این قطعه تکرار می شود شاید از «مو بر تن سیخ کننده ترین» آواهای تاریخ موسیقی باشد. جهش آرام و مطمئن و قدرتمند از تونیک بهدومینانت، ویبراتویی نرم و بازگشت آرام و دوباره به تونیک. بی نقص 

Bernstein and Gould: Beyond perfection

Posted in موسیقی on دسامبر 2, 2011 by زانا

Music is listening to Bach’s magic through Bernstein’s orchestra and looking at Gould’s hands and facial impressions. It is to be appreciated in full consciousness, over and over and over again. That is why the experience of the concert hall is different from a noisy radio in a noisy room. That is why I have to pause it even if I want to write about it.

.Music is not to be played in the background

.Music is not to be not listened to

Let beauty awake for beauty’s sake

Posted in موسیقی on نوامبر 28, 2011 by زانا

 

,Let Beauty awake in the morn from beautiful dreams
!Beauty awake from rest
Let Beauty awake
For Beauty’s sake
In the hour when the birds awake in the brake
!And the stars are bright in the west

,Let Beauty awake in the eve from the slumber of day
!Awake in the crimson eve
In the day’s dusk end
!When the shades ascend
,Let her wake to the kiss of a tender friend
!To render again and receive

هرچقدر هم این روزها تاریک و ابری و لخت باشند، آرپژهای به هم پیوسته و آواز گرم و تغزلی این ترانه هر پاییز زده ی نم کشیده ای را می تواند به باغی پر از پرنده، یک غروب آرام یا خاطره ی بوسه ای مهربان ببرد


اجرای باریتون



اجرای سوپرانو



پ.ن. این ترانه بخشی از یک حلقه ترانه به نام «ترانه های سفر» است، سروده ی رابرت لویی استیونسون و ساخته ی رالف وان ویلیامز

Equal

Posted in موسیقی, نقل قول on سپتامبر 2, 2011 by زانا

.Salieri: Leave me alone
.Father Vogler: I cannot leave alone a soul in pain
?Salieri: Do you know who I am
.Father Vogler: It makes no difference. All men are equal in God’s eyes
?Salieri: [leans in mockingly] *Are* they

هنر علمی و علم هنری

Posted in موسیقی, گیک درون on آگوست 18, 2011 by زانا

(Laboratory Still Life 01Don Shank)

If history had worked out differently, and Michelangelo had been commissioned to paint a ceiling for a giant Museum of Science, mightn’t he have produced something at least as inspirational as the Sistine Chapel? How sad that we shall never hear Beethoven’s Mesozoic Symphony, or Mozart’s opera The Expanding Universe.

Richard Dawkins


جدا از این که آیا یک احساس عمیق مذهبی برای آفرینش اثر هنری لازم است یا نه، همواره این سخن داوکینز که سمفونی مزوزوئیک بتهون بسیار شنیدنی می بود، برایم سخت هضم بود. درست است که نمی توان گفت در ذهن آن نوابغ چه می گذشت و اگر اکنون موتزارت به جای کلیسای اتریش از موزه ی علوم آمریکا یا از CERN سفارش می گرفت چه می ساخت. ولی به طور کلی نگاه هنری به علمی که دو دو تا چهار تا سخت چسبیده و همه چیز را تا بارها آزمایش کنترل شده نکند نتیجه ای از آن نمی گیرد، دشوار است. با این حال، تصور می کنم آن زمان در حال رسیدن است. زمانی که شمار دانشمندان یا دانش دوستان از حد آستانه ای فراتر رفته است و موضوعات علمی از آزمایشگاه ها و اتاق های کنفرانس بیرون آمده و تبدیل به بحث های عمومی درون بارها وکافه ها شده اند. در این زمان ها و با کمک رسانه های دنیای جدید است که آثار هنری – علمی در حال شکل گیری اند. چرا چنین تصوری را دارم؟ این دو ویدئو کلیپ درباره ی روز مادر و نانوتکنولوژی  که با اهداف غیر بازاریابی ساخته شده اند و تقلیدی (حتی خلاق) از دیگر آهنگ ها نیستند، گرچه شاید اثر هنری بزرگی نباشند، ولی از نظر آهنگسازی، ملودی، گوش نوازی و غیره هیچ چیزی کم از موسیقی پاپ روزانه ندارند که بسیار هم هوشمندانه ترند! مشکل هم همین هوشمندانه بودنشان است. شاید با افزایش دانش عمومی، از میزان هوشمند-خواستگی (یعنی میزان هوشمندی لازم برای لذت بردن) نیز کاسته شود. این هنر هنوز در مرحله ی کودکی و شاید حتی نوزادی است، ولی گرایش به سمتش را می توان دید. کافیست که ذوق های هنری شکل دیگری از طبیعت الهام بگیرند یا نابغه ی نوپایی شکل گیری کره ی زمین را در قالب سوناتی در سه مومان در لاماژور به تصویر بکشد.

پ.ن. فکر کنم هنرهای تجسمی بسیار بیشتر از موسیقی در نزدیکی به علم پیش رفته باشند. این آلبوم نیز دیدنیست.

Denn alles Fleisch, es ist wie Gras

Posted in موسیقی, پرت و پلا on مِی 16, 2011 by زانا

رکوئیم برامز – موومان دوم

رهبر ارکستر گفت وقتی این قطعه را می خوانید به مهاجران و آوارگان جنگ زده فکر کنید که در صف های بلند بارسنگین هستی شان را به دوش می کشند و خسته به سوی سرنوشت نامعلومشان گام بر می دارند.

در چند میزان آغازین ملودی، هر چهار صدا یک نوت را می خوانند و نبودن هارمونی در صدای کر لختی و قدرت عجیبی به آن می دهد.


هر آنچه گوشت تن است، علف است،

و جلال مرد، مانند گل روئیده بر علف،

علف پژمرده خواهد شد و گل روئیده بر آن خواهد افتاد.


موسیقی سپس به گام ماژور می رود و با حالتی رقص گونه انسان را به صبر دعوت می کند تا زمان آمدن میوه ی زمین و باران صبح و عصر.

پ.ن. من کوچک تر از آن بودم آوارگی جنگ را آن طور که باید و شاید حس کنم، ولی در آن صف بلند و طولانی، خود و همنسلانم را می بینم که خاطراتمان را به دوش انداخته و به دنبال سرنوشتمان هر کدام در گوشه ای از این دنیای منبسط شونده کم کم جا خوش می کنیم.

Kyrie eleison

Posted in موسیقی, گیک درون, پرت و پلا on مِی 15, 2011 by زانا

برداشت آزاد از رکوئیم موتزارت – بخش دوم 

ای هنرمندان خوش ذوق و خوش صدا! کدام خدا را می خوانید؟ مگر نمی بینید؟ مگر نمی شنوید؟ مگر تمام وجودتان از زیبایی موسیقی که خود ساخته اید و خوانده اید و نواخته اید نمی لرزد؟ مگر تمام موهای تنتان از قدرت مسحور کننده ی آن سیخ نمی شود؟ مگر کسی غیر از شما این نظم را به وجود آورده است؟ مگر کسی غیر از شما به قدرت و ثبات فاصله ی پنجم و سحر فاصله ی سوم و ششم پی برده است؟ مگر چه کسی غیر از شما قوانین ریتم و هارمونی و کنترپوآن را خلق کرده است؟ مگر نمی بینید که تنها نظم و زیبایی موجود چیزی جز آنچه شما می سازید و می پندارید نیست؟ مگر نمی بینید که فراتر از آن را پوچی و آشوب و خلاء پوشانده است؟ چرا از کس دیگری آرامش و آمرزش می خواهید؟

سقوط

Posted in موسیقی, پرت و پلا, داستان on مِی 13, 2011 by زانا

 برداشت آزاد از سوئیت شماره یک برای دو پیانو – راخمانینف – موومان سوم

زمین دهان می گشاید و در آن فرو می روم. مانند قطره ای از سطح زمین به درون آن می چکم. در آن سوی دیگرهیچ چیز در اطرافم نیست جز تاریکی و سکوت. غلت می زنم. غلت می زنم. غلت می زنم. هیچ کدام از حس هایم چیزی درک نمی کنند. فریاد می زنم. صدای خودم را هم نمی شنوم. نوری نیست، بویی نیست، جریان هوا را بر روی پوستم حس نمی کنم. با این وجود می دانم که معلق نیستم. در حال سقوطم. سقوطی که لحظه به لحظه سریع تر و سریع تر می شود. سقوطی که سرعت حد ندارد.  می دانم که چیزی نمی گذرد که به جسمی بسیار سخت خواهم خورد و تمام وجودم از شدت ضربه از هم متلاشی  خواهد شد.ـ

پ.ن. فعلن ادامه ندارد.ـ